مشرق--- به دليل اين تقابل و تعارض بين دين و فلسفه، متديناني كه گرايش به فلسفهپيدا ميكردند و يا فيلسوفاني كه در محيط ديني، سعي در نشر وترويج فلسفهداشتهاند، از جمله تلاشهايشان آشتي دادن بين اين دو بوده است كه البته اغلببا تأويل متون ديني در جهت انطباق با آموزههاي فلسفي صورت ميگرفتهاست.
مورخان فلسفه از فيلسوفان و عالماني يهودي چون هرميپوس (200 ق.م) وواريستوبولس (150 ق.م) نام ميبرند كه كوشيدند تا دين يهود را باانديشههاي فلسفي يونان وفق دهند. سپس فيلون (متولد 25 ق.م) آمد و راهجديدي گشود. او گفت: «حقيقت، بالتمام در تورات است، ولي افلاطونيان نيز بهحقيقت رسيدهاند.» فيلون وفق دادن ميان وحي و فلسفه افلاطوني را به عهدهگرفت و معتقد شد كه اين كار امكان دارد، به شرط آنكه بدانيم، چگونه نصتورات را در پرتو فلسفه تأويل كنيم! فيلوننظر سفر تكوين تورات را كه ميگويد، عالم از عدم آفريده شده، انكار ميكند وآن را بدين گونه تأويل ميكند كه عالم از حيث ماده قديم است، و از حيث شكلحادث، ولي حدوث آن قبل از زمان بوده است، زيرا زمان نتيجه حركت عالماست.(1)
در بين برخي از عالمان مسيحي نيز تلاش براي پيوند و تطابق فلسفه يونان باآموزهها و عقايد مسيحيت وجود داشته است. از جمله مشهورترين اين عالمان،كلْمنس (150ـ213م) و اُريگنس (185-254م) بودند. كلمنس اسكندراني،فيلسوفي افلاطوني بود كه در اثر خود با نام«جنگ» تلاش نمود تا نشان دهد كهصورت كلي تعاليم مسيحي با نظريات فلسفه افلاطوني مطابقت دارد. كلمنس واريگنس هر دو از بنيانگذاران كلام فلسفي در مسيحيت بودند.(2)
از كندي به عنوان نخستين فيلسوف مسلمان نام برده ميشود كه در عينحال، اولين كسي بود كه در عالم اسلامي براي آشتي دادن بين دين و فلسفه تلاشنمود و راه را براي فيلسوفان مسلمان بعدي، فارابي، ابن سينا و ابن رشد همواركرد. كندي در اين زمينه دو نظريه دارد؛ در نظريه نخست، وي دين را تا مرتبهفلسفه پايين ميآورد اما در نظريه دوم، دين را علمي الهي و بالاتر از فلسفهميداند كه به قوه وحي و پيامبري شناخته ميشود، اما با اين با وجود، ميتوانبا تفسير فلسفي دين، دين را با فلسفه سازگار نمود.(3)
پس از كندي، فارابي و ابن سينا نيز در جهت آشتي دادن دين با فلسفه وتطبيق اين دو با يكديگر تلاش نمودند، اگرچه ابن سينا در مورد مسأله معادجسماني صريحاً اعتراف به عجز در آشتي دادن اين دو نمود، چرا كه مباني فلسفهتنها با معاد روحاني سازگار بود و معاد جسماني را بر نميتابيد.(4)
ملاصدرا نيز در زمينه آشتي دادن و اثبات عدم تعارض بين دين و فلسفه،بيش از فلاسفه پيشين تلاش كرده است، چرا كه او در صدد بوده است،فلسفهاي بسازد مركب و ملتقط از فلسفه ارسطو، فلسفه افلاطون، تعاليمحكماي نو افلاطوني بهويژه افلوطين، نظريات عرفاني ابن عربي و آموزههايقرآني و تعاليم نبوي صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام . (5)
اكنون سؤال اين است كه آيا فيلسوفان در جهت آشتي دادن بين فلسفه ودين توفيق يافتند و به نزاع بين متدينان و متشرعان با فيلسوفان خاتمه دادند؟اولين نكته اين است كه نفس چنين تلاش مستمري، خود بيانگر دوگانگي بيندين و فلسفه است و اينكه اين دو، خاستگاهي متفاوت دارند.
ديگر آنكه، تلاش براي آشتي دين با فلسفه، عموما با قرباني كردن دين وتأويل و تحريف آموزههاي ديني به نفع مباني و آموزههاي فلسفي بوده است.
ديگر آنكه به اعتراف برخي از فلاسفه، چنين تلاشي ثمرهاي نداشته و بلكهموجب تحيّر و سرگرداني بيشتر شده است. مرحوم علامهطباطبايي در جلد پنجم تفسير الميزان بياني صريح و روشن در اينباره دارد. وي پس از اشاره به سه نحلهاي كه پس از وفات رسول گرامياسلام صلي الله عليه و آله براي كشف و فهم حقايق به وجود آمد: 1ـ اهل نقل (قرآن و حديث)2ـ اهل عقل (فلسفه) 3ـ اهل تصفيه نفس (عرفان)(6) ، مينويسد:
«چكيده آنكه، اين سه راه و سه طريق براي جستجوي حقايق و كشفآنها ايجاد شد... هر يك از اين سه راه را طايفهاي از مسلمين پيمودهاند و مياناين سه طايفه [اهل قرآن و حديث، فلاسفه و عرفا]... همواره كشمكش و حمله ودرگيري بوده است و جمع كردن ميان اين سه طايفه مانند زواياي مثلث است كهاگر بر يكي از آنها بيفزايي، به ناچار از دو زاويه ديگر كاستهاي. در تفسيرقرآن نيز اختلاف فاحشي ميان مفسران، بر پايه اختلاف مشرب علمي آنانوجود دارد، به اين معني كه در غالب موارد، نظر علمي (فلسفي يا عرفاني) برقرآن تحميل شده است و نه عكس آن؛ مگر در جاهايي شاذ و اندك. و تودانستي كه قرآن، هرچه از طريق معرفت، حق و درست است، تصديق ميكند. وحاشا از ساحت قرآنكه باطن آن حق باشد و ظاهر آن موافق باطن نباشد. وحاشا كه حقي ـ ظاهر يا باطن ـ وجود داشته باشد و برهان حق و صحيح آن رارد و نقض كند. براي همين است كه جمعي از علما، با استفاده از سرمايه علميخويش، با همه اختلاف مشرب، در صدد بر آمدند تا ميان ظواهر و بيانات دينيو مطالب عرفاني توافق برقرار كنند، مانند ابن عربي و عبدالرزاق كاشاني و ابنفهد و شهيد ثاني(7) و فيض كاشاني. جمعي ديگر خواستند ميان فلسفه و عرفانتوافق برقرار سازند، مانند: ابونصر فارابي و شيخ سهروردي صاحب حكمتاشراق و شيخ صائنالدين محمد تركه. و گروهي خواستند ميان ظواهر و بياناتديني و فلسفه جمع كنند، مانند قاضي سعيد (قمي) و برخي ديگر، و ديگرانيخواستند ميان همه اين مشربها [دين، فلسفه و عرفان] توافق پديد آورند،مانند ابنسينا در تفاسيري كه نوشته است و ديگر كتابهايش، و مانندصدرالمتألهين شيرازي در كتابها و رسالههاي خود، و عدهاي از كساني كه پساز ملاصدرا آمدهاند... و با وجود همه اين تلاشها، اختلاف ريشهدار (ميان اينسه مشرب و سه مكتب) همچنان باقي است.
مورخان فلسفه از فيلسوفان و عالماني يهودي چون هرميپوس (200 ق.م) وواريستوبولس (150 ق.م) نام ميبرند كه كوشيدند تا دين يهود را باانديشههاي فلسفي يونان وفق دهند. سپس فيلون (متولد 25 ق.م) آمد و راهجديدي گشود. او گفت: «حقيقت، بالتمام در تورات است، ولي افلاطونيان نيز بهحقيقت رسيدهاند.» فيلون وفق دادن ميان وحي و فلسفه افلاطوني را به عهدهگرفت و معتقد شد كه اين كار امكان دارد، به شرط آنكه بدانيم، چگونه نصتورات را در پرتو فلسفه تأويل كنيم! فيلوننظر سفر تكوين تورات را كه ميگويد، عالم از عدم آفريده شده، انكار ميكند وآن را بدين گونه تأويل ميكند كه عالم از حيث ماده قديم است، و از حيث شكلحادث، ولي حدوث آن قبل از زمان بوده است، زيرا زمان نتيجه حركت عالماست.(1)
در بين برخي از عالمان مسيحي نيز تلاش براي پيوند و تطابق فلسفه يونان باآموزهها و عقايد مسيحيت وجود داشته است. از جمله مشهورترين اين عالمان،كلْمنس (150ـ213م) و اُريگنس (185-254م) بودند. كلمنس اسكندراني،فيلسوفي افلاطوني بود كه در اثر خود با نام«جنگ» تلاش نمود تا نشان دهد كهصورت كلي تعاليم مسيحي با نظريات فلسفه افلاطوني مطابقت دارد. كلمنس واريگنس هر دو از بنيانگذاران كلام فلسفي در مسيحيت بودند.(2)
از كندي به عنوان نخستين فيلسوف مسلمان نام برده ميشود كه در عينحال، اولين كسي بود كه در عالم اسلامي براي آشتي دادن بين دين و فلسفه تلاشنمود و راه را براي فيلسوفان مسلمان بعدي، فارابي، ابن سينا و ابن رشد همواركرد. كندي در اين زمينه دو نظريه دارد؛ در نظريه نخست، وي دين را تا مرتبهفلسفه پايين ميآورد اما در نظريه دوم، دين را علمي الهي و بالاتر از فلسفهميداند كه به قوه وحي و پيامبري شناخته ميشود، اما با اين با وجود، ميتوانبا تفسير فلسفي دين، دين را با فلسفه سازگار نمود.(3)
پس از كندي، فارابي و ابن سينا نيز در جهت آشتي دادن دين با فلسفه وتطبيق اين دو با يكديگر تلاش نمودند، اگرچه ابن سينا در مورد مسأله معادجسماني صريحاً اعتراف به عجز در آشتي دادن اين دو نمود، چرا كه مباني فلسفهتنها با معاد روحاني سازگار بود و معاد جسماني را بر نميتابيد.(4)
ملاصدرا نيز در زمينه آشتي دادن و اثبات عدم تعارض بين دين و فلسفه،بيش از فلاسفه پيشين تلاش كرده است، چرا كه او در صدد بوده است،فلسفهاي بسازد مركب و ملتقط از فلسفه ارسطو، فلسفه افلاطون، تعاليمحكماي نو افلاطوني بهويژه افلوطين، نظريات عرفاني ابن عربي و آموزههايقرآني و تعاليم نبوي صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام . (5)
اكنون سؤال اين است كه آيا فيلسوفان در جهت آشتي دادن بين فلسفه ودين توفيق يافتند و به نزاع بين متدينان و متشرعان با فيلسوفان خاتمه دادند؟اولين نكته اين است كه نفس چنين تلاش مستمري، خود بيانگر دوگانگي بيندين و فلسفه است و اينكه اين دو، خاستگاهي متفاوت دارند.
ديگر آنكه، تلاش براي آشتي دين با فلسفه، عموما با قرباني كردن دين وتأويل و تحريف آموزههاي ديني به نفع مباني و آموزههاي فلسفي بوده است.
ديگر آنكه به اعتراف برخي از فلاسفه، چنين تلاشي ثمرهاي نداشته و بلكهموجب تحيّر و سرگرداني بيشتر شده است. مرحوم علامهطباطبايي در جلد پنجم تفسير الميزان بياني صريح و روشن در اينباره دارد. وي پس از اشاره به سه نحلهاي كه پس از وفات رسول گرامياسلام صلي الله عليه و آله براي كشف و فهم حقايق به وجود آمد: 1ـ اهل نقل (قرآن و حديث)2ـ اهل عقل (فلسفه) 3ـ اهل تصفيه نفس (عرفان)(6) ، مينويسد:
«چكيده آنكه، اين سه راه و سه طريق براي جستجوي حقايق و كشفآنها ايجاد شد... هر يك از اين سه راه را طايفهاي از مسلمين پيمودهاند و مياناين سه طايفه [اهل قرآن و حديث، فلاسفه و عرفا]... همواره كشمكش و حمله ودرگيري بوده است و جمع كردن ميان اين سه طايفه مانند زواياي مثلث است كهاگر بر يكي از آنها بيفزايي، به ناچار از دو زاويه ديگر كاستهاي. در تفسيرقرآن نيز اختلاف فاحشي ميان مفسران، بر پايه اختلاف مشرب علمي آنانوجود دارد، به اين معني كه در غالب موارد، نظر علمي (فلسفي يا عرفاني) برقرآن تحميل شده است و نه عكس آن؛ مگر در جاهايي شاذ و اندك. و تودانستي كه قرآن، هرچه از طريق معرفت، حق و درست است، تصديق ميكند. وحاشا از ساحت قرآنكه باطن آن حق باشد و ظاهر آن موافق باطن نباشد. وحاشا كه حقي ـ ظاهر يا باطن ـ وجود داشته باشد و برهان حق و صحيح آن رارد و نقض كند. براي همين است كه جمعي از علما، با استفاده از سرمايه علميخويش، با همه اختلاف مشرب، در صدد بر آمدند تا ميان ظواهر و بيانات دينيو مطالب عرفاني توافق برقرار كنند، مانند ابن عربي و عبدالرزاق كاشاني و ابنفهد و شهيد ثاني(7) و فيض كاشاني. جمعي ديگر خواستند ميان فلسفه و عرفانتوافق برقرار سازند، مانند: ابونصر فارابي و شيخ سهروردي صاحب حكمتاشراق و شيخ صائنالدين محمد تركه. و گروهي خواستند ميان ظواهر و بياناتديني و فلسفه جمع كنند، مانند قاضي سعيد (قمي) و برخي ديگر، و ديگرانيخواستند ميان همه اين مشربها [دين، فلسفه و عرفان] توافق پديد آورند،مانند ابنسينا در تفاسيري كه نوشته است و ديگر كتابهايش، و مانندصدرالمتألهين شيرازي در كتابها و رسالههاي خود، و عدهاي از كساني كه پساز ملاصدرا آمدهاند... و با وجود همه اين تلاشها، اختلاف ريشهدار (ميان اينسه مشرب و سه مكتب) همچنان باقي است.
اين كوششهاي بسيار دربارهريشهكن كردن اختلاف نتيجهاي نداشته است جز محكمتر شدن ريشههاياختلاف و كار خاموش كردن آتش اختلاف ثمري نداده است، جز هر چه بيشترشعلهور ساختن آن آتش، بهطوري كه «ألفيت كل تميمة لاتنفع» چنان مييابي كهديگر هيچ دوايي براي اين درد سودمند نيست و تو مينگري كه اهل هر فني ازاين فنون، مخالف خود را به جهالت يا زندقه يا سست رأيي متهم ميدارد وتودههاي مردم هم از همه آنان دوري ميجويند.»(8)
اكنون با اين اعتراف صريح از جانب فلسفهدان برجستهاي چون علامهطباطبايي بايد اذعان نمود كه راز اين عدم توفيق، خاستگاههاي متفاوت و عدمسنخيت مباني و آموزههاي فلسفه و عرفان مصطلح با آموزههاي قرآن و عترتاست و آنچه نيز به عنوان تطبيق بين دين و فلسفه و نيز عرفان صورت گرفتهاست،عموما تأويل و تحريف آموزههاي ديني و تحميلآراي فلسفي و عرفاني بر قرآن و حديث بوده است.
اكنون با اين اعتراف صريح از جانب فلسفهدان برجستهاي چون علامهطباطبايي بايد اذعان نمود كه راز اين عدم توفيق، خاستگاههاي متفاوت و عدمسنخيت مباني و آموزههاي فلسفه و عرفان مصطلح با آموزههاي قرآن و عترتاست و آنچه نيز به عنوان تطبيق بين دين و فلسفه و نيز عرفان صورت گرفتهاست،عموما تأويل و تحريف آموزههاي ديني و تحميلآراي فلسفي و عرفاني بر قرآن و حديث بوده است.
*مهدی نصیری
-------------------------------------------------
1 - تاريخ فلسفه در جهان اسلامي/83-82
2 - همان/173
3 - تاريخ فلسفه در اسلام1/ 601
4- ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام3/ 44
5 - تاريخ فلسفه در اسلام1/ 479
6 - براساس آنچه تاكنون گفتهايم، در مييابيم كه تفكيك بين اهل نقل و اهل عقل و آن دو را قسيمهم قرار دادن و نيز عقل را مساوي با فلسفه دانستن، مبتني بر نگرش فلسفي است و نه حقيقت.
7 - ابن فهد و شهيد ثاني را نميتوان در زمره عرفا و صوفیه قرار داد.
8- الميزان 5/282
2 - همان/173
3 - تاريخ فلسفه در اسلام1/ 601
4- ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام3/ 44
5 - تاريخ فلسفه در اسلام1/ 479
6 - براساس آنچه تاكنون گفتهايم، در مييابيم كه تفكيك بين اهل نقل و اهل عقل و آن دو را قسيمهم قرار دادن و نيز عقل را مساوي با فلسفه دانستن، مبتني بر نگرش فلسفي است و نه حقيقت.
7 - ابن فهد و شهيد ثاني را نميتوان در زمره عرفا و صوفیه قرار داد.
8- الميزان 5/282